دیگر از آنسوی قلبم نغمه ی شادی نمی خیزد
و تنها عشق میداند حریم وسعت تنهایی قلبم
چه اندازه نبودت آتشش می زد
نمیدانم دلیلش را ولی با رفتنت باران چه بغضی کرد
و بعد از رفتنت تنها ترین تنهای این شهرم
خیابانهای این شهر پر از غم هم نمیداند تو دنیای دلم بودی
و انگار از زمانی که تو را دیدم
دلم عطر اقاقی داد!