حکایت

فردی چند گردو به بهلول داد و گفت :
بشکن وبخور وبرای من دعا کن..
بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد ...
آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم..
بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است ..
اگه به کسی خوبی میکنید سعی کنید بدون منت باشه و بخاطر خدا باشه

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند .

پسند