چادر نورانی
با صدای جیغ زن از خواب پرید .
نور! یک نور عجیب در اتاق است !!
مرد یهودی از خواب پرید و با شتاب به سمت اتاق رفت.چادررا که دید,همه چیز به یادش آمد .
چادر فاطمه(س)را به جای قرض به علی(ع) امانت گرفته بود.حالا نور چادر اتاق را پر کرده
بود.مرد یهودی و همسرش از تعجب و شگفت زدگی اقوامشان را خبر کردند و برای دیدن چادر
نورانی به منزل آوردند.با دیدن نور چادرفاطمه(س)هشتاد نفراز یهودی های مدینه مسلمان شدند .
بحار ج 43 ص 40 و خلاصه ای از این روایت در مناقب شهرآشوب ج 3 ص 118117 ,منتهی الآمال ص 160
حجاب,رساندن زن به رتبه عالی معنویت است .
داستانی مخصوص پسرها !
سه نفر زن میخواستند از سر چاه آب بیاورند .
در فاصلهای نه چندان دور از آنها پیر مرد دنیا دیدهای نشسته بود و میشنید که هر یک از زنها چه طور از پسرانشان تعریف میکنند .
زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمیرسد .
دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز میخواند. هیچ کس پیدا نمیشود که صدایی به این قشنگی داشته باشد. .
هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند :
پس تو چرا از پسرت چیزی نمیگویی؟
زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است . ذاتاً هیچ صفت بارزی ندارد .
سه زن سطلهایشان را پر کردند و به خانه رفتند .
پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطلها سنگین و دستهای کار کرده زنها ضعیف بود .
به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛
چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسیدند .پسر اول روی دستهایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن .
زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است !
پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زنها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند .
پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد .
در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟
پیرمرد با تعجب پرسید:منظورتان کدام پسرهاست ؟من که اینجا فقط یک پسر میبینم
یکی از نامههای زیبای بابا لنگ دراز به جودی ابوت
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است . آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد .
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عدهای از مردم هرگز زندگی نمیکنند و زندگی را یک مسابقه دو میدانند و میخواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند . درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند .
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد . ...
جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته میشویم .
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر میشود .
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و میخواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم
ℳ
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟