بابا امروز رفتیم انجیل بچینیم پسر داییم میره برای خودشو من میکنا میخواد بیاد پایین یه دختره میادو میگه برای منم میچینین پسر داییم چو گیر میشه میره دوباره بچینه شاخه میره تو شکمش حالا تو باق مردمم بودیم درخت مال کسه دیگه بود بدبخت شده بودیم بعد دختره میگم پیشش بمونه برم دوسهنفرو خبر کنم من که میرم نمیدونم این پسر داییم چیکار میکنه که دختره شمارشو بهش میده اقا کرکره خنده بود