می روم از شهرتان اینجا غریب افتاده ام
همچو فرهادم که در دامِ رقیب افتاده ام
می روم از ، این بهشتی که برایم ساختید
تازه فهمیدم به راهی پُرفریب افتاده ام
سابقَن ای زندگی بالا و پایین داشتی ...!
استخوان هایم شکسته در نشیب افتاده ام !
غالبَن امراضِ روحم را کسی درمان نکرد
محتضر اینجا به دامانِ طبیب افتاده ام !
کودکی هایم... کجا رفتید ....تنها مانده ام !
گوشه ای تنها و بی کس بی شکیب افتاده ام
کاش دشمن بود با من دوستانم ای دریغ
ظاهرَن اینجا به دستانِ حبیب افتاده ام
دوستانم ....! نارفیقان ....! نابرادرهایِ من...!
مثلِ یوسف بینِ قومی نانجیب افتاده ام
هر که من را دیده می گوید خدا لعنت کند --
باعثش را بس که در حالی عجیب افتاده ام !
بس که از پایان کارم می هراسم نزدتان
دائمَن در خواندن امن یجیب افتاده ام
هرچه می خواهید با قلبم ستمکاری کنید
ای جماعت ...! بینتان اینجا غریب افتاده ام
logher008
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
logher008
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
mehdi
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟