نه! هرگز شب را باور نکردم چرا که در فراسوهای دهلیزش به امید دریچه ئی دل بسته بودم. *** شکوهی در جانم تنوره می کشد گوئی از پاک ترین هوای کوهستان لبالب قدحی در کشیده ام. در فرصت میان ستاره ها شلنگ انداز رقصی میکنم- دیوانه به تماشای من بیا!
تا می توانید خودتان را خالی کنید جوانی کنید و عشق و حال... سیر که شدید به ازدواج فکر کنید... این متن را از آخر به اول که بخوانید میشود "طلاق" علی_قاضی_نظام