مثل یک جنگلِ پاییزیِ سرماخورده
شدهام بیرمق و غمزده و تا خورده
اخم کن! زخم بزن! تلخ بگو! سر بشکن!
قالی آنگاه عزیز است که شد پا خورده
ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند؟
بس که آب و نمک از سفرهی دریا خورده
عشق، داغ است و دوای تن سرد من و تو
دور آتش بنشینیم دو سرماخورده؟
برسانید به یوسف که سرافراز شدی
هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده
برسانید از او صرف نظر خواهم کرد
نرساند اگر از آن لب حلوا خورده..