گروه باحال Cover Image
گروه باحال Profile Picture
56 کاربران

هرگز از سایه ها نترس!
وجود سایه ها به زبان ساده یعنی
جایی همان نزدیک ها نور وجود دارد.

پسند

دل آدمی بنده آرزوست ، سرشتها یکسان نیست ، هر کس خویی دارد ، و جویا و خواهان چیزی است . بزرگمهر حکیم

پسند

آيا ميدانيد چرا ايرانيان ازديرباز پشت سر مسافر آب برزمين مي ريزند؟
گفته اند که هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه می کرد. هرمزان که یکی از فرمانداران جنگ قادسیه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر در نتیجه خیانت یک نفر با وضعی ناامید کننده روبرو شد، نخست در قلعه ای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری، فرمانده عربها آگاهی داد که هر گاه او را امان دهد، خود را تسلیم وی خواهد کرد.
ابوموسی اشعری نیز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و وی را به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد. با این وجود، ابوموسی اشعری دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را که در آن قلعه اسیر شده بودند، گردن بزنند.
پس از اینکه عربها هرمزان را وارد مدینه کردند، ...لباس رسمی هرمزان را که ردائی از دیبای زربفت بود که تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را که «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و وی را به مسجدی که عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تکلیف هرمزان را تعیین سازد.
عمر در گوشه ای از مسجد خفته و تازیانه ای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش کرد: «پس امیرالمؤمنین کجاست؟»
تازیهای نگهبان به عمر اشاره ای کردند و پاسخ دادند: «مگر نمی بینی، آن امیرالمؤمنین است.»
سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست کمی با هرمزان گفتگو کرد و سپس فرمان داد، او را بکشند.
هرمزان درخواست کرد، پیش از کشته شدن به او کمی آب آشامیدنی بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت کرد و هنگامی که ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشامیدن آب درنگ کرد.
عمر سبب این کار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم دارد، در هنگام نوشیدن آب، او را بکشند.
عمر قول داد تا آن

پسند

" گرسنه و نان تهی "

مسافر فقیرى خسته و گرسنه به سرایى رسید، دید مجلس باشكوهى است، گروهى به گرد هم آمده اند و میزبان بزرگوار از میهانان پذیرایى مى كند و مهمانان هر كدام با لطیفه و طنز گویى مجلس را شاد و بانشاط نموده اند.

یكى از حاضران به مسافر فقیر گفت: تو نیز باید لطیفه اى بگویى...

مسافر فقیر گفت: من مانند دیگران دارى فضل و هنر نیستم و بى سواد مى باشم. تنها به ذكر یك شعر قناعت مى نمایم.

همه حاضران گفتند: بگو.

او گفت:

من گرسنه و در برابرم سفره نان
همچون عزم بر در حمام زنان

حاضران فهمیدند كه او بى نهایت فقیر و نادار و بینواست. سفره غذا را به نزد او كشیدند میزبان به او گفت: اندكى صبر كن تا خدمتكاران كوفته برشته بیاورند.

مسافر فقیر گفت:

كوفته بر سفره من گو مباش
گرسنه را نان تهى، كوفته است



حكایت هایی از سعدی

پسند

تفنگهایتان را خاک کنید

روزگاری برای این مردم ،

درختی میروید از تفنگ ،که اجنبی نباشد...

اجنبی ، فقط روس و انگلیس نیست

هر کسی است که برای مقداری پول ،

تفنگش را بر سر ِ من و شما گرفته، تا آزدای فراموش شود ...

میرزا کوچک خان

پسند
درباره

این گروه مخصوص افرادی هست که رفتاری با حال دارند و سوسول نیستن و اهل خیانت