غروب هنگام خاموشي خورشيد زير نم نم باران پاييزي صداي خش خش برگ هاي خشك هوايي سرد تنها كنار درختي كهنسال مي نشينم تا بيايي هم چون روزهايي كه مي امدي خندان و شاداب در بهار مي دويديم به سوي هم زير همين درخت كهنسال كه روزي هم چو ما بود جوان مي گرفتيم دستان هم در اغوش هم مي بوسيدم ان لبانت لب هايي چون سرخي گل هاي رز داغ بود چون اتش عشق درونم ان چند لحظه در اغوش من بودي مي گفتيم از عشق و وصال دستانمان در دست هم چشمانم را باز مي كنم و ديگر تو را نمي بينم زير همين درخت كهنسال
جوانی هستم پرشور . خوش زبان نه چندان زیبا اما به شدت مهربان