نیمه شب در حال مستی میگذشتم از ویرانه ای/در سیاهی چشم مستم خیره شد بر خانه ای /لنگ لنگان پیش رفتم تا کنار پنجره تا که دیدم صحنه ای دیوانه ای/پیرمردی کورو فلج افتاده است در گوشه ای/مادری ماتو پریشان همچو یک دیوانه ای/پسری از سوزش سرما زند دندان بر لب/دختری در حال عیش است با بیگانه ای/قسم خوردم که از این پس نروم سوی هر خانه ای/تا نبینم دختری عصمت فروشد بهر نان خانه ای.........
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمیدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی لج باز و بازی گوش و او یک ریز و پی در پی دم گرم و چموشش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگ بارم را.....
سید احمــد حسينــی
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟