روزی کشیش خواهم شد برای اعترافات ِ مردی که
از همبستری با دیگری به عذاب رسیده است
روز دیگر دارم گناهان ِ نکرده را پیش میکروفون های خصوصی ام اعتراف می کنم
تا ببینم چه حسی دارد
روزی تمام جیب هایم را حراج چهارراهی ترین فرزندان این حوالی می کنم
روزی با تمام داشته هایم خیره رد می شوم ... تا سنگدل بودن را تجربه کنم
جنون گرفته ام ... و مادر تنها از آینده ام برایم حرف می زند
و من در خنده های خودم به حال ِ بی حالم پی می برم ...
به آنکه هیچ جاده ای آنقدر اصالت ندارد که به دو راهی ختم نشود
به آنکه هیچ رفیقی به درد ِ درک خودش نخورده است چه برسد به فهمیدن ِ بی کسی های
پیچیده ی من .......
سکوت می کنم ....
می گذارم انسان ها تا انتهای قضاوت اشتباهشان نسبت به آنچه هستم بروند
می گذارم اصلا عوضی بگیرند نیت های مرا
و خیره نگاهشان می کنم ....