تو چه گفتی سهراب؟؟
قایقی خواهم ساخت با کدام عمر دراز؟
نو ح ما اگر کشتی ساخت عمر خود را گذراند،سالیان طول کشید عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب شعر نو خواهم ساخت بی خیال قایق!یا که گفته بودی تا
شقاشق هست زندگی باید کرد!تا شقاشق هست حسرتی باید خورد،تو ببخشم
سهراب که اگر از شعرت انتقادی کردم بخدا دلگیرم از تمام دنیا از خیال و رویا من
جوانی پیرم،زندگی رویا نیست،زندگی پر درد است،زندگی نامرد است...
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیدهی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
حمید مصدق
هـــنوز بوی عــــاشقی می دهــم بـــوی کــاج, عـــطر یـــاس ابـــرها هـــنوز از رویـــاهام میگذرند پــرنده, تــو, بادبـــادک ,من می شوند بعــد تکــه تکــه پراکــنده می روند. هنــوز بوی عاشــقی می دهم امــا دیگر هیچ کــجا کســی منتـــظرم نیست..