کر میکردم نگاه چشمایت شبیه من باشد
مثل من میبینی ؟
به آینه خیره شدم دست راستم را بالا بردم و چشم چپم را بیرون کشیدم
چشم از حدقه بیرون درآمده ام را در دست چپم گذاشتم آینه شاهد بود ...
دست چپم را بالا بردم
حالا چشم هایم رو به روی هم بود به جای کنار هم بودن
آینه شاهد بود
با چشم چپم لحظه ای دنیا را نگریستم
برزخ تردید های فروخورده
نیشخند های به بازی گرفته
صورتک های پی در پی
و قلبی که اشک هایش فرو ریخنه
و چشم هایی که سد این دریا شده
خبر از هیچ کدامشان نبود
سکوت ، سیاهی ، نوری به روشنی یک مسیر کوتاه
و حرف هایی که دیگر روی قلب هم نبود
و دلیلی که دیگر دلیل نبود
و رهایی که سالها بود التماسش کرده بودم
و صدای ذهنی که سبک بال بود
و دیگر هیچ...
خدایا حسش نیست ، تو خودت جریانو میدونی دیگه ؟!