️ حكايت
روزى پادشاهى به وزيرش دستور ميده برو ببين آيا مردم از من راضى هستند؟
وزير بعد از ساعتى برميگرده و ميگه قربان همه از شما راضين .
پادشاه ميگه هر كسى از شهر خارج ميشه چوبى را در ماتحت او فرو كنيد! و وقتى برگشت چوب را بيرون بكشيد و چوب ضخيم ترى فرو كنيد!! بعد از يك هفته دوباره در ميان مردم برو و نظر خواهى كن!
وزير دستور را اجرا ميكنه و بعد از يك هفته برميگرده و گزارش ميده كه هنوز هم همه راضى هستند !!
پادشاه تعجب ميكنه ! دستور ميده مردم شهر در هنگام خروج دو عدد چوب زخيم در ماتحتشان فرو رود و هنگام برگشت به شهر دو عدد ديگر چوب زخيمتر در ماتحتشان فرو رود !!
يك هفته ميگذرد و پادشاه از وزير مى پرسد آيا مردم باز هم گله اى از من ندارند ؟؟
وزير ميگويد چرا قربان . مردم گله دارند.
پادشاه خوشحال از اينكه بلاخره صداى مردم در آمده ، از وزير مى پرسد علت ناراحتى مردم چيست ؟؟ آيا من را ديگر نميخواهند ؟؟
وزير پاسخ ميدهد : قربانت گردم مردم ناى مخالفت با شما را ندارند!! مردم خواسته اى از شما دارند و ميگويند براى خارج شدن و بازگشت دوباره به شهر مجبوريم صف طولانى بايستيم !! لطف كنيد تعداد چوب فروكن ها را زياد كنيد كه اينقدر صف نايستيم !!!
poram az tanhayiii