تو اگر مال من بودی
می نشستم گوشه ای
آرزوهایت را یک به یک
به روی کاغذ می آوردم
تا روزی آنان را برآورده کنم
آخر آرزوهای تو آرزوهای من است ..!
تو اگر مال من بودی
به جای تو بغض می کردم و اشک می ریختم
دلم می خواست
همیشه صدای خنده هایت را بشنوم
تو اگر مال من بودی
هر روز عشق را به خانه می آوردم
تا عاشقی را از یاد نبرم
به راستی
چه می شد اگر تو مال من بودی …
گاهي گمان نميکني ولي خوب ميشود
گاهي نميشود که نميشود که نميشود
گاهي بساط عيش خودش جور ميشود
گاهي دگر تهيه بدستور ميشود
گه جور ميشود خود آن بي مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور ميشود
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود
گاهي گداي گدايي و بخت با تو يار نيست
گاهي تمام شهر گداي تو ميشود
گاهي براي خنده دلم تنگ ميشود
گاهي دلم تراشه اي از سنگ ميشود
گاهي تمام آبي اين آسمان ما
يکباره تيره گشته و بي رنگ ميشود
گاهي نفس به تيزي شمشير ميشود
از هرچه زندگيست دلت سير ميشود
گويي به خواب بود جواني مان گذشت
گاهي چه زود فرصتمان دير ميشود
کاري ندارم کجايي چه ميکني
بي عشق سر مکن که دلت پير ميشود
يكي از توله هاي آباني ^_^
مـــکـــانـــیـــک ♥
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟