شبکه اجتماعی فیسکوب ایرانیان Logo
    • جستجوی پیشرفته
  • مهمان
    • ورود
    • عضویت
    • حالت شب
محسن Cover Image
User Image
برای پوشش جابجایی بکشید
محسن Profile Picture
محسن
  • جدول زمانی
  • گروه ها
  • دنبال شدگان
  • دنبال کنندگان
  • عکس
  • ویدیو
محسن profile picture
محسن
پیش 9 سال - ترجمه

من، آلکسی و هدیه شب عید 7
کلاه وعینک دودی سریعترین راه حلی بود که به نظرمان رسید.مینا معتقد بود حتی او هم در شناختن من در آن هیبت مشکل دارد.در ضمن امیدوارم کرد که اگرسریع بجنبم چه بسا آلکسی هم هر کجا که رفته، برنگشته باشد.دقایقی بعد جلوی کامیون ایستاده بودم.تقریباً تمام محله آنجا جمع بود.عده ای کارتن بدوش به طرف خانه هایشان میرفتند.بسرعت برق جمعیت را ورانداز کردم.ازآلکسی خبری نبود.معلوم بود که او آنجا نخواهد آمد.با زرنگی تمام صف را بهم زدم و دستهایم را دور دهانم گرفتم و باصدای بلند اسمم را داد زدم.یک کمی از بقیه فریادها بلند تر بود.دوتا جعبه پراز وسایل را جلویم گذاشتند.با اینکه سنگین بودند ولی نباید ریسک میکردم و یکی یکی می آوردم.باید هر دو را هرچه سریعتربا خود میبردم.از پیرمردی که ریش بلند سفید و کلاه شاپوئی به سر داشت و کنارم ایستاده بود، خواستم کمکم کند تا آنها را روی دوشم بگذارم.وی با آغوش باز پذیرفت.وقتی آنها را روی دوشم قرار داد پرسید:
- خوبه؟......میتونی ببری؟
یک لحظه شوکه شدم! صداش برام خیلی آشنا بود.بله خودآلکسی بود! او هم به روی خودش نیاورد که مرا دیده یا میشناسد.این موقع بود که با تمام وجود احساس کردم آبرو برای آدمهای ندارعجب چیز دست و پا گیرو مزخرفی است!

پسند
نظر
اشتراک
محسن profile picture
محسن
پیش 9 سال - ترجمه

من، آلکسی و هدیه شب عید 6
اما بعد چطور میتوانیم آنهمه جنس را بخانه حمل کنیم؟ یکی از راهها هم اینست که به آنها اطلاع بدهیم که اجناس را نمیخواهیم.ولی از طرفی این هدایا تو این شرایط خیلی میتواند کمکمان کند.راههای فراوانی وجود دارد اما هیچکدام نفعی برای ما ندارد.چاره ای نداریم! خسته و افسرده امید به بزرگی خدا می بندیم و آرزو میکنیم که همه چیز به خیر و خوشی تمام بشود...
روز بعد از اول صبح منتظرماندیم.تا دم دمای غروب خبری نشد.بیرون غلغله بود.بچه ها تو پارک وول میخوردند.اعصابمان داغون شده بود.از پنجره نگاه کردم الحمداله ازآلکسی وبچه هایش خبری نبود.برای یک آن صدای در را شنیدم.درست حدس زده بودم.بازهم پشت سر هم کسی زنگ زد.در را باز کردم.شخصی که مثل بابانوئل لباس پوشیده بود، همراه دو نفر دیگر دم در بودند.مینا درحالیکه از خجالت چنگ به صورتش میکشید دوید به طرف اتاق.همه اش میگفت آبرویمان رفت.بابانوئل هوهو کنان، کریسمس را تبریک گفت.یکی از آقایان همراه، کاغذ رسید محموله را داد که امضاء کنم و دیگری گفت:
- چون برای محله شما وسایل زیادی باید حمل میشد، ما با استفاده از کامیون یک مرد خیّر همه وسایل را یکجا حمل کرده ایم که جلوی دراصلی ساختمان پارک است.لطفاً سریع برای دریافت وسایل مراجعه کنید.
سپس کریسمس را دو باره تبریک گفتند و رفتند.مثل جسدی یخ زده بودم! مینارا صدا زدم.چشمهایش نشان میداد که متوجه نگرانی عمیق من شده.وقت تنگ بود.سریع وضعیت را برایش تشریح کردم و گفتم از خیر وسایل بگذریم.او گفت بدتر میشود.حق با او بود.اگر نمی رفتم اسم ما را با صدای بلند بارها و بارها میخواندند وآخرش هم راه میافتادند توی محله! بهتر بود شجاعانه بروم.

پسند
نظر
اشتراک
محسن profile picture
محسن
پیش 9 سال - ترجمه

من، آلکسی و هدیه شب عید 5
بعد آهسته گفتم:
- البته من همه مخلفاتش را از کهنه فروشی کنار خانه مان تهیه میکنم.
وهر دوخندیدیم.من توی دلم از اینکه آبرویم را درصورت دیده شدن در کهنه فروشی، حداقل برای مدتی بیمه کرده ام، خوشحال بودم.او برای اینکه من احساس بدی نداشته باشم گفت:
- آره چاره ای نداریم ما هم همین کار را کرده ایم...
من ومینا روز قبل از کریسمس سخت تو فشار روانی بودیم.خانم به من ایراد میگرفت که در روابطم جانب احتیاط را رعایت نمیکنم.البته کمی درست میگفت.او عقیده داشت ما که وضع بدی داریم نباید افراد با آبرو را دور وبر خانه مان بیاوریم.علی الخصوص کسانی را که اهل کشورهمسایه ایران هستند، این باعث آبروریزی مملکت ما خواهد شد! برای کسانیکه به ایران نیامده اند، وقتی منزل ما را ببینند به مقدسات هم که قسم بخوریم باور نخواهند کرد که مملکت ما حتی یک بشکه نفت هم داشته باشد.البته من با مینا بحث میکنم وبرایش ثابت میکنم که نفت خیز بودن و شرایط کشور ما چیزی نیست که کسی بتواند آنرا با دیدن وضع وخیم ما زیر سئوال ببرد.اما او واقعاً مرا کیش و مات میکند وقتی که میگوید؛ بعله درست است، اما خیلی راحت تر است که مردم فکر کنند آدمهای بیچاره ای مثل ما نمیتوانند مال ایران باشند. بحث ما بر اثر فشار نزدیک شدن کریسمس پیچ و تاب فراوان میخورد امّا نهایتاً به مسئله اصلی میرسیم که فردا وقتی وسایل را میاورند اگرآلکسی همزمان دم درخانه بیاید یا بیرون ایستاده باشد چه خاکی باید به سرمان کنیم؟ ترس از آبروریزی فشارعجیبی دارد. یکی از راهها این است که به محل مزبور مراجعه وجلوی حمل محموله خودمان را بگیریم.

پسند
نظر
اشتراک
محسن profile picture
محسن
پیش 9 سال - ترجمه

من، آلکسی و هدیه شب عید 4
یه کهنه فروشی نزدیک محل اقامت ما بود که اکثر لباسهایم را از آنجا میخریدم.اما بعد ازآشنائی با مهندس روسی یا به آنجا نمیرفتم و یا اگر میرفتم یواشکی میرفتم و سریع محل را ترک میکردم.ما هر دو درصحبتهایمان آرزو میکنیم که کاش طوری شود تا طرف مقابل را به کشورخود دعوت کنیم تا ادعاهایمان که آدمهای متشخص و با آبروئی هستیم، برای یکدیگرثابت شود...

کریسمس داشت نزدیک میشد.بنظر او وضع من خنده دار بود.چون با اینکه مسلمانم، زیر بمبارانهای تبلیغاتی مجبوربودم کریسمس را جشن بگیرم.من هم موقعیت را مناسب دیده و اعتراف کردم که درخت کریسمس ما زودتر از بقیه راه میافتد و چراغانی و دکوراسیون اش مفصل تر از سایرین است.

پسند
نظر
اشتراک
محسن profile picture
محسن
پیش 9 سال - ترجمه

من، آلکسی و هدیه شب عید 3
هر دو زندگی در آن محله فقیر نشین را چیزی عادی و موقتی میدانیم و درحرفهایمان با ناز و نخوتی بخصوص خود را از محله جدا دانسته و به اندازه دلخوریمان از شرایط، از دستهای پنهانی که ما را به این روز انداخته انتقاد میکنیم.تا وقتیکه من باآلکسی آشنا نشده بودم، زیاد اهمیتی به سر ووضع و لباسم نمیدادم.تن به فقری که دچارش بودم داده و تمام توجهم را معطوف به چرخیدن چرخ زندگی کرده بودم.اما بعد از آشنائی باآلکسی موضوع فرق میکرد و مسئله آبروی یک مملکت درمیان بود!هر وقت او را در کوچه یا خیابان میدیدم، ارتش سرخ و رژه های پر اُبهتش را در میدان بزرگ جلوی کاخ کرملین حس میکردم.حتم دارم او هم با دیدن من به یاد عظمت جشنهای ملی ما میافتاد.هر وقت هم میخواستم با موهای ژولیده و ریش نتراشیده بیرون بروم، مینا جلویم را میگرفت و با تذکر کلمه\" زشت \"بودن، حضورآلکسی را در محله به یادم می آورد.

پسند
نظر
اشتراک
نمایش پست های بیشتر ...
    اطلاعات
  • 21 پست‌ها

  • آقا
  • 1350-03-12
    آلبوم ها 
    0
    دنبال شدگان 
    43
  • . .
    D
    دخی
    مهسا
    سارادلار
    مهسا
    مرجان
    میچکا
    مهدیس
    دنبال کنندگان 
    10
  • . .
    محمد حسام
    احمد
    آریا دیزای
    Elnaz ahma
    حامیان اصل
    mehrdad
    حسین
    آرزو
    گروه ها 
    2
  • پشتيبانی
    سر خوش ها

© 2025 شبکه اجتماعی فیسکوب ایرانیان

زبان - Language - اللغة
  • Persian
  • English
  • Arabic
  • Dutch
  • French
  • German
  • Italian
  • Portuguese
  • Russian
  • Spanish
  • Turkish

  • درباره
  • تماس با ما
  • بیشتر
    • حریم خصوصی
    • قوانین

غیر دوستانه

آیا مطمئن هستید که می خواهید بی علاقه باشید؟

گزارش این کاربر

مهم!

آیا مطمئن هستید که می خواهید این عضو را از خانواده خود جدا کنید؟

شما اشاره کردید Mohsen-atlas

عضو جدید با موفقیت به لیست خانواده شما اضافه شد!

نماد خود را برش دهید

avatar

© 2025 شبکه اجتماعی فیسکوب ایرانیان

  • صفحه نخست
  • درباره
  • تماس با ما
  • حریم خصوصی
  • قوانین
زبان - Language - اللغة
  • Persian
  • English
  • Arabic
  • Dutch
  • French
  • German
  • Italian
  • Portuguese
  • Russian
  • Spanish
  • Turkish

نظر با موفقیت گزارش شد

ارسال با موفقیت به جدول زمانی شما اضافه شد!

شما به حد مجاز خود رسیده اید 50000 دوستان!

خطای اندازه پرونده: پرونده از حد مجاز (92 MB) فراتر رفته و قابل آپلود نیست.

بارگیری پرونده امکان پذیر نیست: این نوع فایل پشتیبانی نمی شود.

ما برخی از محتوای بزرگسالان را بر روی تصویری که بارگذاری کرده اید تشخیص داده ایم ، بنابراین روند بارگذاری شما را رد کرده ایم.

ارسال پست در یک گروه

در یک صفحه به اشتراک بگذارید

به اشتراک گذاشتن در کاربر

پست شما ارسال شد ، ما مطالب شما را به زودی بررسی خواهیم کرد.

برای آپلود تصاویر ، فیلم ها و فایل های صوتی ، باید به اعضای حرفه ای ارتقا دهید. برای ارتقاء به مزایای بیشتر

ویرایش پیشنهاد

0%