باز باران با محرم
ميخورد بر بام قلبم
يادم آمد کربلا را
دشت پرشور و بلا را
گردش يک ظهر غمگين
گرم و خونين، لرزش طفلان نالان
زير تيغ ونيزه هارا
با صداي گريه هاي کودکان ?اندرآن صحراي سوزان
?مي دودطفلي سه ساله.
پر زناله
دل شکسته
پاي خسته
باز باران قطره قطره مي چکد از چوب محمل
خاکهاي چادر زينب که کم کم ميشود گل
بازباران با محرم!!!!!!!!!!!