صدای خوشبوی دستانت . در موهبت فصلی زرد . سکوت را در خفقان قلبم میشکن . بی صدا به انتهای درون چشمانت می نگرم . و از حضور فصلها در کالبد چشمانت. به شگفت می ایم . تو کیستی؟ که مرا اینگونه در حضور خود به بی انتها بردی....و من کیستم؟که اینگونهدر انتظار یک نگاه . به سوی تو کشش می یابم . چه چیزی در کهکشان وجود تو . مرا بی صدا غرق سکوت . می کند . لحظه هایم با تو میگذرد . تو کیستی که مرا در خود فرو بردی؟ سوالم را بی پاسخ مگذار . .تو کیستی؟یا علی.....دیروز سکوت در صدا بازیچه شد . و من در وجود تو بغضی شدم و شکستم . امروز صحنه ها تکرار میشوند تقدیم به اویی کهنمیدانم کیست؟؟؟؟.....