گفتم آرام بیا،چون دل من ویران است،

اندکی صبر،نگاهم به شما حیران است

اعتمادم ز همه سلب شده، می فهمی

ز سر عشق قدیمی،دل من نالان است

زخمی از تیشه ی احساس،مرا کرد تهی

من من ریخت واین اشک،مرا تاوان است

ترس دارم که دگر بار شوم احساسی

تو بیایی وببینم که هوس، مهمان است

می شود حال مرا درک کنی حس جدید

تا بفهمم ز چه رو عشق ز من پنهان است

گفته ام، باز ولی من به همه می گویم

هرچه آمد به سرم از دل بی وجدان است

Aimer