پیش 8 سال - ترجمه

من، آلکسی و هدیه شب عید 5
بعد آهسته گفتم:
- البته من همه مخلفاتش را از کهنه فروشی کنار خانه مان تهیه میکنم.
وهر دوخندیدیم.من توی دلم از اینکه آبرویم را درصورت دیده شدن در کهنه فروشی، حداقل برای مدتی بیمه کرده ام، خوشحال بودم.او برای اینکه من احساس بدی نداشته باشم گفت:
- آره چاره ای نداریم ما هم همین کار را کرده ایم...
من ومینا روز قبل از کریسمس سخت تو فشار روانی بودیم.خانم به من ایراد میگرفت که در روابطم جانب احتیاط را رعایت نمیکنم.البته کمی درست میگفت.او عقیده داشت ما که وضع بدی داریم نباید افراد با آبرو را دور وبر خانه مان بیاوریم.علی الخصوص کسانی را که اهل کشورهمسایه ایران هستند، این باعث آبروریزی مملکت ما خواهد شد! برای کسانیکه به ایران نیامده اند، وقتی منزل ما را ببینند به مقدسات هم که قسم بخوریم باور نخواهند کرد که مملکت ما حتی یک بشکه نفت هم داشته باشد.البته من با مینا بحث میکنم وبرایش ثابت میکنم که نفت خیز بودن و شرایط کشور ما چیزی نیست که کسی بتواند آنرا با دیدن وضع وخیم ما زیر سئوال ببرد.اما او واقعاً مرا کیش و مات میکند وقتی که میگوید؛ بعله درست است، اما خیلی راحت تر است که مردم فکر کنند آدمهای بیچاره ای مثل ما نمیتوانند مال ایران باشند. بحث ما بر اثر فشار نزدیک شدن کریسمس پیچ و تاب فراوان میخورد امّا نهایتاً به مسئله اصلی میرسیم که فردا وقتی وسایل را میاورند اگرآلکسی همزمان دم درخانه بیاید یا بیرون ایستاده باشد چه خاکی باید به سرمان کنیم؟ ترس از آبروریزی فشارعجیبی دارد. یکی از راهها این است که به محل مزبور مراجعه وجلوی حمل محموله خودمان را بگیریم.

پسند