تو مرا آزردی
که خودم کوچ کنم از شهرت
تو خیالت راحت
می روم از قلبت
می شوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من می خندی و
به خود می گویی
باز می آید و می سوزد
از این عشق ولی . . .
برنمی گردم ؛ نه
می روم
آنجا که دلی بهر دلی تب دارد

پسند