پیش 8 سال - ترجمه

در دیگران می جوئیم اما بدان ای دوست
زین سان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا میزن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان ، خواندم اگرچه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من منه بر شانه ها بار گران ای دوست
نا مهربانی را من از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست

پسند