يك روز چنگيز و درباريانش براي شكار به جنگل رفتند-هوا خيلي گرم بود و تشنگي داشت چنگيز و يارانش را ازپا درمي آورد-بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكي ديدند چنگيز شاهين شكاريش را به زمين گذاشت و جام طلايي را در جويبار زد و خواست آب بنوشد اما شاهين به جام زد و آب بر روي زمين ريخت-براي بار دوم هم همين اتفاق افتاد چنگيز خيلي عصباني شد و فكر كرد -اگر جلوي شاهين رانگيرم ، درباريان خواهندگفت: چنگيز جهانگشا نميتواند از پس يك شاهين برآيد -پس اينبار باشمشير به شاهين ضربه اي زد-پس از مرگ شاهين -چنگيز مسير آبرا دنبال كرد و ديد كه ماري بسيار سمي در آب مرده و آب مسموم است او از كشتن شاهين بسيار متاثرگشت مجسمه اي طلايي از شاهين ساخت-بر يكي از بالهايش نوشتند:يك دوست هميشه دوست شماست -حتي اگر كارهايش شما را برنجاند-روي بال ديگرش نوشتند: هر عملي كه از روي خشم باشد محكوم به شكست است...
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ ... ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﺮﻧﺠﯿﻢ, ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﻢ ﮐﻤﺘﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺪﻫﯿﻢ
علی
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
سیدمهدی موسوی
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
امیرحسین
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟