در بهار زندگي احساس پيري ميکنم
با همه آزادگي فکر اسيري ميکنم

بس که بد ديدم ز ياران به ظاهر خوب خود
بعد از اين بر کودک دل سختگيري ميکنم

در به رويم بسته ان از اين و از آن خسته ام
من به جمع آشيان پاشيدگان پيوسته ام

اي خداي آسمان بهتر تو ميداني که من
بارها در راه او تا پاي جان بنشسته ام

شمع بودن زره زره آب گشتن تا به کي
راه پر خاشاک را آرام رفتن تا به کي

در به رويم بسته ان از اين و از آن خسته ام
من به جمع آشيان پاشيدگان پيوسته ام

اي خداي آسمان بهتر تو ميداني که من
بارها در راه او تا پاي جان بنشسته ام

در بهار زندگي احساس پيري ميکنم
با همه آزادگي فکر اسيري ميکنم

پسند