گلها همه پژمرده دلها همه افسرده
کودک و پیر و جوان بی رمق و دل مرده

نه بساط مهمانی نه شوقی ز دیداری
رخت بر بسته اند زین خاک از وحشت گرانی

قبض برق و تلفن نصف جونمون کرده
کرایه ها ی خونه قبض روحمون کرده

سفره های ساده شد نان خشکی و آبی
نه میوه نه سبزیجات نه برنج و باقالی

گوشت که دیگر بی خیال آن آرزوی محال
هست خوراک مسئولین پرتلاشند و مسکین

رو به آسمان دوان نرخ اجناس هر زمان
یارانه اما ساکن بر سر جا چو مانکن

ای خدا کو نجاتی کجا راه خلاصی

مریض چه چاره کند
از درد بی دوایی

پسند