لحظه ای که از خواب بیدار شم و از رویای شیرین تو خوابم لبخند بزنم لحظه ای که جلوی تلوزیون لم دادم و با دیدن برنامه طنز مورد علاقه ام قهقهه می زنم لحظه ای که میام خونه و بوی غذایی که هوس کردم به مشامم می رسه لحظه ای که کسی هست که در خونه رو برام باز می کنه یه همچین لحظه های ساده ای احساس می کنم از یه پادشاه خوشبخت ترم شما چی فکر می کنین؟
هنوز درباره خودم خیلی خوب نمی دونم به همین دلیل چیز زیادی برای گفتن ندارم عاشق زندگی کردنم می خوام شاد باشم و در آخرین لحظه زندگی حسرت نخورم آدما رو دوست دارم ولی یه کمی دیر جوشم فکر کنم اون چه که واقعا هستم رو نشون نمی دم می خوام کتاب زندگیم قشنگ باشه