تو بهتر مي فهمی يا پيغمبر خدا؟
شخصي مادر پيرش را در زنبيلي مي گذاشت و هرجا مي رفت، همراه خودش ميبرد.
روزي حضرت عيسي او را ديد، به وي فرمود: آن زن کيست گفت مادرم است.
فرمود: او را شوهر بده. گفت: پير است و قادر به حرکت نيست. پيرزن دستش را
از زنبيل بيرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر مي فهمی يا پيغمبر خدا؟
شرم
http://static.mihanblog.com//public/user_data/user_files/58/171879/mataleb1/alonem.matalebeziba.ir.jpg
حتی تنهایی هم، شرمش گرفته
بیاید و کنار دلتنگی هایم بنشیند
می داند این دلِ بی رَمَق
پُر شده از بی مهری ها ...
می ترسد تاب نیاورم و بِبُرّم از زندگی
و
هر شب سر به زیرتر و آرامتر می آید
hamed
Deletar comentário
Deletar comentário ?
گل دختر
Deletar comentário
Deletar comentário ?