عتیقه فروش

ﻋﺘﯿﻘﻪﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻋﯿﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ .
ﺩﯾﺪ ﻛﺎﺳﻪﺍﯼ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ .
ﺩﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ ﺭﻋﯿﺖ ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻣﻄﻠﺐ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﻬﺪ.
ﻟﺬﺍ ﮔﻔﺖ : ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﯾﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟
ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻣﯽﺧﺮﯼ؟
ﮔﻔﺖ : ﯾﻚ ﺩﺭﻫﻢ .
ﺭﻋﯿﺖ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ .
ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵ ﭘﯿﺶ ﺍﺯﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ : ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺸﻨﻪﺍﺵ ﺷﻮﺩ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ .
ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﻗﺮﺑﺎﻥ ، ﻣﻦ با این كاسه ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ پنجاه ﮔﺮﺑﻪ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﻡ، ﻛﺎﺳﻪ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ ، عتیقه است.

ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺣﻤﻘﻨد...

Aimer

بایدکه تو باشےو تو باشےو تو باشے
تا در دل تاریــــڪ شبـــــمـ نــــــور بپاشے

باید که تو باشے و بمـــانے به ڪنارمـ
چشمان تو مانندگل‌و ترمه و ڪاشے

باید که تــــو باشے که من ‌آرامـ بگیرمـ
اینجا چه غریبــــمـ تو اگر یــــــار نباشے

باید که تو باشے و تمـــــامـ غزلــــــــــمـ را
تا قاب بگیـــــری بـگــذاری لب ڪاشے

باید که تو باشے توای‌عشق همیشه
درخانه ی‌تنگ‌دل‌من‌بلڪہ توجا شے

تا مـــــرغ دلــــمـ بر لب بامـ تـــــــو نشینـــد
بایدکه تو باشےو تو باشےو تو باشے

Aimer

آقاي حسيني قمي صبح جمعه آخر سال 93 در حرم امام رضا (عليه السلام)، رواق دارالحجه قبل دعاي شريف ندبه داستاني را از همسايه آيت‌الله بهجت نقل كردند كه بسيار جالب و قابل توجه است.


ايشان مي فرمودند كه همسايه آقاي بهجت(ره) براي من نقل كردند كه من 40سال همسايه آقاي بهجت بودم، روزي كه همسرم فوت كرد ، زنگ در خانه به صدا درآمد ديدم آقاي بهجت هستند، يك پاکت پول به من دادند و گفتند شما خانومتون رو از دست داديد شايد تو اين شرايط نياز بشه، تشكر كردم، از من ساعت تشييع جنازه را پرسيدند گفتم لازم نيست تشريف بياوريد شما با اين سن و شرايط
فرمودند بايد بيايم
باخجالت ساعت و مكان تشييع را گفتم
آمدند در تشييع شركت كردند و نماز را هم خواندند بعد گفتند محل و مراسم دفن كجاست ميخواهم شركت كنم ، من واقعا نميدانستم از خجالت چه بگويم
ولي به خاطر اصرار ايشان قبول كردم
آمدند و شركت كردند بعد از مراسم از ايشان علت اين كار را جويا شدم؛
فرمودند اين زن با شهدا محشور مي شود و از زنان بهشتي است، به خاطر اينكه در طول اين 40سال همسايگي من هرگز صداي ايشان را نشنيدم.


آقاي حسيني قمي مي گويند: بعدا من این مطلب را از بستگان ايشان پرسيدم ،; ايشان گفتند آقا فقط دو تشييع جنازه و مراسم كفن و دفن را كامل شركت كردند يكي خواهرشان و ديگري اين زن بود.

Aimer

چشمه باش...

استاد شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود .بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند .

استاد به هریک از آنها لیوان آبی داد وار آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند .شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند اب را بنوشند چون خیلی شور بود .

بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت واز آنها خواست از آب چشمه بنوشندو همه از آب گوارای چشمه نوشیدند .

استاد پرسد :«ایا آب چشمه شور بود؟»وهمه گفتند:«نه ...آب بسیار خوش طعمی بود». استاد گفت :«رنج هایی که برای شما در این دنیا در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه بیشتر ونه کمتر ...این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید . پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آیید».

️ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ

Aimer

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که :...

پدر تنها قهرمان بود...

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد....

... بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
...

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.


تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود


و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...............................

Aimer
Sur

داستان های کوتاه و پند آموز برای زندگی
می دونید مادربزرگ ها برامون قصه می گفتن ، همون قصه ها را بیایید باهم بنویسیم و باهم بخونیم اگه موافقید با نوشتن یک داستان کوتاه شروع کنیم ،یا علی