رستمعلی. رستمعلی. رستمعلی
نامه داری...
فرمانده نامه را باز می كنه، نامه از طرف همسرش بود كه نوشته:
رستمعلی جان، امروز تو پدر شدی، من هول شدم، سلام، وای نمی دانی چقده قشنگه،
بابا ابوالقاسم، نام پسرت رو گذاشته مهدی.
من گفتم: تو بابای رستمعلی هستی. صاحب اختیاری. گذاشت مهدی.
بخدا عین خودته. كشیده و سبزه و ناز، میای؟ باید بیای.
شنیدم عملیات شده، رادیو گفت: فاو گرفتین، این فاو چی هست؟ چی داره كه ولت نمی كنه؟
تلویزیون نشان داد، هی نگاه كردم. آخه شماها همه مثل هم هستید.
مهدی بهانه باباش و می گیره، تو روجان مهدی بیا، دلم بد جوری تنگ شده.
یه تكه پا بیا، بعد برو... جنگ كه فرار نمی كنه، ناسلامتی بابا شدی ها،
چند روز پیش از جهادسازندگی آمده بودند پی ات. یه اخطاریه دستشان بود.
زدم زیر خنده میخوان اخراجت كنند. مگه نگفتی شان كه جبهه ائی،
ننه ات راه برا مهدی رو می بوسه، همه سلام دارند. زود میائی، منتظرتم خیلی... باشه»
» دوستت دارم... زهرا
نامه ای از شهدا ؛.........
بسمه تعالی ......
قرارمان این نبود !............
والسلام ....
علی
Kommentar löschen
Diesen Kommentar wirklich löschen ?
مجیدندایی
آب از سرم گذشته از بس پیِ سرابم
هر چه تو خوش حسابی ،من جاش بد حسابم
آتش حرام شد بر زوار قبر ارباب
تا محضر تو شاهم ، کی لایق عذابم؟
یک آرزو فقط هست در قلب من همیشه
در کربلا بمیرم با این دل کبابم ...
#ارضی
Kommentar löschen
Diesen Kommentar wirklich löschen ?
ساحل آرامش
Kommentar löschen
Diesen Kommentar wirklich löschen ?